ویدئو | منصور ضابطیان در «آپارات» میزبان ستارگان دوران مدرن می‌شود ویدئو | بخش هایی از گفتگوی جنجالی محمدحسین مهدویان با هوشنگ گلمکانی حادثه در تنکابن | یادی از مرحوم منوچهر حامدی خراسانی، بازیگر سینما و تلویزیون تمدید مهلت ارسال اثر به نوزدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر به نام مادر | مروری بر مشهورترین مادر‌های سینمای پس از انقلاب اسلامی بومیان جزیره سی پی یو آموزش داستان نویسی | شکل مولکول‌های جهان (بخش اول) همه چیز درباره فیلم گلادیاتور ۲ + بازیگران و خلاصه داستان نقش‌آفرینی کیانو ریوز و جیم کری در یک فیلم کارگردان فیلم ۱۰۰ ثانیه‌ای ردپا: پیام انسانی، رمز موفقیت در جشنواره‌های جهانی است اسکار سینمای اسپانیا نامزدهای خود را معرفی کرد برج میلاد، کاخ چهل و سومین جشنواره فیلم فجر شد آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (٢ دی ١۴٠٣) استوری رضا کیانیان در واکنش به بستری‌شدن محمدعلی موحد و آلودگی هوا + عکس صوت | دانلود آهنگ جدید بهرام پاییز با نام مادر + متن صفحه نخست روزنامه‌های کشور - یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳
سرخط خبرها

آفتاب بی رمق صبح پاییزی

  • کد خبر: ۱۳۰۰۸۳
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۱ - ۱۴:۵۳
آفتاب بی رمق صبح پاییزی
پیرمرد، ایستگاه پارک ملت سوار شد. لاغراندام بود با چهره‌ای آفتاب سوخته. خودش را رساند به جایی از واگن که تراکم کمتری بود؛

صبح‌های پاییز با اینکه هوا آفتابی است، گویا پرتو خورشید کسل‌تر و بی رمق‌تر از آن است که یخ اول صبح آدم‌ها را باز کند و قلنجشان را بشکند؛ این است که توی واگن‌های قطارشهری، اوایل صبح بیشتر سکوت است تا همهمه و صحبت.

پیرمرد، ایستگاه پارک ملت سوار شد. لاغراندام بود با چهره‌ای آفتاب سوخته. خودش را رساند به جایی از واگن که تراکم کمتری بود؛ دایره‌ای کوچک دستش گرفت و شروع کرد به زدن و خواندن اشعاری با لهجه محلی.

چند دقیقه‌ای نواخت و خواند، اما کسی توجهی نکرد. جماعتی در چرت بین راه بودند و جماعتی سرشان روی گوشی تلفن همراه بود که این گروه دوم، سر از گوشی یا گوش از هندزفری برنداشتند تا هنر پیرمرد را ببینند.

پیرمرد به ناچار دست از خواندن کشید و کنار یک جوان ایستاد. مرد جوان با جدیت به گوشی خود خیره شده بود. پیرمرد هم آرام جذب گوشی جوان شد و چشمانش را انداخت روی گوشی او.

چند لحظه بعد تحت تاثیر چیزی که در گوشی درحال پخش بود، پیرمرد ناخودآگاه چهره اش درهم شد و گفت: «اوووووووووخ اُه اُه...!». جوان با تعجب نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: «برو اون ور عموجان!» و بعد به سمت دیگری چرخید. پیرمرد آمد روبه روی پسر نوجوانی ایستاد که هندزفری توی گوشش بود، کلاه هودی سیاهش را روی سر کشیده بود و سرش را تکان می‌داد.

پیرمرد با تعجب به شمایل و حرکات نوجوان نگاه می‌کرد. پسر که متوجه نگاه پیرمرد شد، هندزفری را از توی گوش هایش درآورد و گرفت سمت پیرمرد. گفت: «عمو! دوست داری گوش کنی؟» پیرمرد فقط لبخندی زد. پسر هندزفری‌ها را توی گوش‌های پیرمرد گذاشت و گفت: «عمو! حسابی گنگ این آهنگ بالاست. باهاش فاز بگیر!» موسیقی که توی گوش‌های پیرمرد پخش شد، مدام شکل چشم‌ها و گره ابرو و پیشانی اش را تغییر می‌داد.

هندزفری را از توی گوشش درآورد و داد دست نوجوان و بعد دست هایش را گذاشت روی گوش هایش و مثل وقتی که هوا می‌گیرد، چندبار فشار داد. پسر گفت: «اع عمو! حال نکردی باهاش؟»

پیرمرد فقط دست هایش را تکان داد و بعد رفت کنار در واگن چُندک زد و خیره شد به درختان زیتون تلخ و معدود درختان توت قدیمی وسط بولوار وکیل آباد که قطار از کنارشان می‌گذشت. زیر لب آهنگین زمزمه کرد: «به غربت می‌فرستد چرخ گردون بی سبب ما را/ نمی‌دانم پی روزی فرستد یا اجل ما را؟»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->