مدیر پخش شبکه یک صداوسیما عزل شد| اعلام جرم علیه ۸ نفر چهره ماندگار | درباره جلال‌الدین معیریان، بنیان‌گذار چهره‌پردازی کلاسیک ایران سایه مات خندوانه | نگاهی به برنامه ۱۰۰۱ و انتظارات برآورده نشده آن گفت‌وگو با استادان دانشگاه‌های مشهد به‌مناسبت روز ملی معماری پرورده آفتاب ایران | مختصری در احوال و آثار شیخ بهایی روایتی سینمایی از یک قهرمان | گفتگو با عوامل فیلم سینمایی صیاد انتشار فراخوان جشنواره بین‌المللی تئاتر کودک و نوجوان تفلیس آغاز اکران انیمیشن رویاشهر در سینما آیا نویسندگان پرفروش آینده دنیا باید ستاره فضای مجازی باشند؟ جایزه یک عمر دستاورد موسسه فیلم آمریکا برای فرانسیس فورد کوپولا فیلم کوتاه داستانی «جای خالی» در جشنواره ایتالیایی برنامه‌های رادیو به مناسبت سالروز شهادت امام‌جعفرصادق(ع) + زمان پخش اکران سیار انیمیشن «رؤیاشهر» در شهر‌های فاقد سینما درگذشت پاپ تماشاگران «مجمع کاردینال‌ها» را چند برابر کرد صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ حضور دیوید کراننبرگ در فیلم «آماده یا نه ۲» آمار فروش سینمای ایران در هفته گذشته (۳ اردیبهشت ۱۴۰۴)
سرخط خبرها

آفتاب بی رمق صبح پاییزی

  • کد خبر: ۱۳۰۰۸۳
  • ۲۶ مهر ۱۴۰۱ - ۱۴:۵۳
آفتاب بی رمق صبح پاییزی
پیرمرد، ایستگاه پارک ملت سوار شد. لاغراندام بود با چهره‌ای آفتاب سوخته. خودش را رساند به جایی از واگن که تراکم کمتری بود؛
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

صبح‌های پاییز با اینکه هوا آفتابی است، گویا پرتو خورشید کسل‌تر و بی رمق‌تر از آن است که یخ اول صبح آدم‌ها را باز کند و قلنجشان را بشکند؛ این است که توی واگن‌های قطارشهری، اوایل صبح بیشتر سکوت است تا همهمه و صحبت.

پیرمرد، ایستگاه پارک ملت سوار شد. لاغراندام بود با چهره‌ای آفتاب سوخته. خودش را رساند به جایی از واگن که تراکم کمتری بود؛ دایره‌ای کوچک دستش گرفت و شروع کرد به زدن و خواندن اشعاری با لهجه محلی.

چند دقیقه‌ای نواخت و خواند، اما کسی توجهی نکرد. جماعتی در چرت بین راه بودند و جماعتی سرشان روی گوشی تلفن همراه بود که این گروه دوم، سر از گوشی یا گوش از هندزفری برنداشتند تا هنر پیرمرد را ببینند.

پیرمرد به ناچار دست از خواندن کشید و کنار یک جوان ایستاد. مرد جوان با جدیت به گوشی خود خیره شده بود. پیرمرد هم آرام جذب گوشی جوان شد و چشمانش را انداخت روی گوشی او.

چند لحظه بعد تحت تاثیر چیزی که در گوشی درحال پخش بود، پیرمرد ناخودآگاه چهره اش درهم شد و گفت: «اوووووووووخ اُه اُه...!». جوان با تعجب نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: «برو اون ور عموجان!» و بعد به سمت دیگری چرخید. پیرمرد آمد روبه روی پسر نوجوانی ایستاد که هندزفری توی گوشش بود، کلاه هودی سیاهش را روی سر کشیده بود و سرش را تکان می‌داد.

پیرمرد با تعجب به شمایل و حرکات نوجوان نگاه می‌کرد. پسر که متوجه نگاه پیرمرد شد، هندزفری را از توی گوش هایش درآورد و گرفت سمت پیرمرد. گفت: «عمو! دوست داری گوش کنی؟» پیرمرد فقط لبخندی زد. پسر هندزفری‌ها را توی گوش‌های پیرمرد گذاشت و گفت: «عمو! حسابی گنگ این آهنگ بالاست. باهاش فاز بگیر!» موسیقی که توی گوش‌های پیرمرد پخش شد، مدام شکل چشم‌ها و گره ابرو و پیشانی اش را تغییر می‌داد.

هندزفری را از توی گوشش درآورد و داد دست نوجوان و بعد دست هایش را گذاشت روی گوش هایش و مثل وقتی که هوا می‌گیرد، چندبار فشار داد. پسر گفت: «اع عمو! حال نکردی باهاش؟»

پیرمرد فقط دست هایش را تکان داد و بعد رفت کنار در واگن چُندک زد و خیره شد به درختان زیتون تلخ و معدود درختان توت قدیمی وسط بولوار وکیل آباد که قطار از کنارشان می‌گذشت. زیر لب آهنگین زمزمه کرد: «به غربت می‌فرستد چرخ گردون بی سبب ما را/ نمی‌دانم پی روزی فرستد یا اجل ما را؟»

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->